نگاهی به رمان اسفار کاتبان اثر ابوتراب خسروی
آشفته حال و آسیمه سر از سریر خواب فرود میآییم. هجوم تصاویر وهم آلود و مبهم از دریای متلاطم آشفته خوابی ساحل آرامشمان را مسخر ساخته است. اکنون من حسین آزاده که زین پس ابوتراب خسروی خواهم بود رسالتی بدوش دارم از باب توشیح و توقیع بر تقریر اسفار کاتبان. فرزانه متبسم به صفحه موبایلش نگاه میکند. هیچ قرابتی بین آشفته حالی من و آرامش او نیست. تنها سرفصل مشترک ما در این لحظه سکوت است و سکوت، و چه درک متقابل و متعادلی هر چند ناموزون. من حسین آزاده که اکنون ابوتراب خسروی هستم معتقد بر اینم که ریشه همه ادیان الهی یکی هستند و تمامی این ادیان با التفات به وحدانیت حضرت باریتعالی دو هدف نهایی و غائی را مد نظر داشته اند: اول ترویج توحید و یکتا پرستی و بعد از آن خدمت به انسان، لکن از زمانی که دین بواسطه آدم ابوالبشر بجای خدمت به خلق در جامه خدمت به خود (دین) درآمد سرچشمه بروز و ظهور تمامی اختلافات و افتراقات آغاز گشت.
مادام میخواد ببیندت. فرزانه میگوید. جواب نمیدهم. دوباره تکرار میکند. با عصبانیت و خشم به صورتش نگاه میکنم و میگویم«من علاقه ای بدیدن مادام ندارم،»-واسه دیدن مادام، همه باید از قبل وقت بگیرن، اونوقت تو نمیخوای اونو ببینی!-اونوقت میشه بگی واسه چی؟-خوب معلومه دیگه،اون یه آدم عادی نیست،یه قدیسه!
من حسین که اکنون پدر خاک یعنی ابوترابم! به ارواحی میاندیشم که کالبدشان را عاشقانه و سخت در آغوش گرفتهام و تناسخ این اوراق نه بشکل نسخ، مسخ، رسخ و فسخ که بواسطه حلول این اوراح بدست کاتبی همچون من و چون اخلافم شیخ یحیی کندری و احمد بشیری در کالبد شگفت انگیز «کلمه» بوقوع پیوسته. کلمه نطفهایست که کاتب در بطن جمله بکار میبندد تا شاهد میلادِ مولودی بنام کتاب باشد، که حی و زنده با اسلاف سخن میگوید بی هیچ واسطه و شارحی. از منظر نگاه کاتبی چون من، تناسخ یعنی تبلور روح در کالبد کلمه. درست مثل شیر که شکل دیگر علف است و علف شکل دیگر باران و باران شکل دیگر ابر.
موبایل زنگ میخورد. شماره ناآشناست. خود را معرفی میکند. مادام اریت. به موضوعی در زندگیم اشاره میکند و کاملاً مفصل توضیح میدهد که هیچ کس غیر از خودم و خدایم از آن موضوع خبر نداشته است. با لهجه ارمنی در حالی که شادی در صدایش موج میزند میگوید:-به من ایمان آوردی؟-به هیچ عنوان. من میگویم. عصبانی میشود، تماس را قطع میکنم. مجدد تماس میگیرد، پاسخ نمیدهم.
در طول تاریخ هیچگاه قدیسان بواسطه کراماتشان نتوانستهاند با قدرتی که نتیجه قداستشان است رفتار اجتماعی را اصلاح کنند چرا که بواسطه وجود این قدیسان در اقالیم گوناگون و قرائتهای مختلف و بعضاً متعصبانه و قومگرایانه زمینههای خرافات پدیدار گشته اند. و در عوض اینکه این قدیسان با کراماتشان بمدد خلق برآیند و سبب و بانی خیر بین خلقالناس گردند، بعلت کج اندیشی مردمان بعد از گذشت اندک زمانی موجب جنگ و خونریزی شده اند. من ابوتراب خسروی که پیشتر حسین آزاده بوده ام بر این اندیشهام که قداست، قومگرایی و خرافه سه ضلع یک مثلث هستند.
-امروز مادام بهم گفت برو یه دستمال سفید بدر مسجد جامع بسته است اونو باز کن و بیار.حسین باور کن وقتی گره دستمال را باز کردم فقط تا نیم ساعت زار زار گریه کردم.-چرا؟-مثه این بود که گره انس با خدا رو از قلبم وا کردم، باور کن سبک شدم.حسین من چقد از خدا دور بودم.مادام منو با خدا آشتی داد. واقعاً اون یه قدیسه! احساس میکنم تمام بدنم گر گرفته است. دهانم تلخ مزه است. از این حجم مقدس مآبی توسط مادام اریت تمام بدنم میلرزد.-فردا به مادام بگو سال ۸۴ یه خانم مراجعه کننده از فرانسه داشته که بعنوان استاد مدعو در دانشگاه شریف تدریس میکرده.-تو از کجا میدونی.-تو با اینش کار نداشته باش.
تاریخ نگاشته شده دنیا تنها کمتر از یک صدم و آن هم آخرین برگهایش به یمن وجود کاتبانی چون من به رشته تحریر در آمده است. تاریخی پاره پاره و از هم گسسته که دورنمای ۵۰۰۰ ساله اخیر را نشان میدهد، آنجا هم نظر قطعی و قاطعی در مورد این روایات تاریخی بصورت مستدل و مدلل موجود نیست. بیشک لازمه ابتدایی دانستن تاریخ، باستانشناسی و پیشتر از آن وقوف به علم تاریخ طبیعی است، چنانچه با خلق جهان، کاتب و کلمه آفریده میگشت اکنون شعور جاری در جهان در کدام نقطه کائنات مستقر میبود؟
-حسین وقتی اسم شوهر سابق مادام رو گفتم، میخواست سکته کنه، وقتی گفتم شما رشتم بودید، خیلی حالش بد شد ولی وقتی گفتم اسم ماه منیر واست آشنا نیست، گفت من تا هفته آینده از اینجا میرم.
ماه منیر و رفعت ماه و رقاصه هندی دربار شاه منصور مغفور.آذر و فرزانه و اقلیما. شیخ احمد کاشف الاسرار و شدرک. شیخ یحیی کندری و احمد بشیری و سعید بشیری و ابوتراب خسروی و حسین آزاده.و...خلایقی که ظهور و ثبوتشان به یمن حلول کلمه است.
پرواز را بخاطر بسپار پرنده رفتنیست.
حسین آزاده