مساله رمان، به واسطه چینش اجزاء و عناصر موجود، روایت فقر و آگاهی است. فقری که که از عدم آگاهی حاصل شده و فضای جامعه دهه 20 شمسی را تصویر کرده و التهاب سیاسی متاثر از تلاش برای ملی شدن صنعت نفت را پیش چشم مخاطب می­گذارد و به نوعی روی صندلی ضداستعماری ایستاده تا فقر همسایه­ ها را که نمایندگی توده ­های مردم را می­کنند و اسباب رسوخ جهل نسبت به مسائل و ریشه مشکلات شده را به انگشت اشاره نشان دهد.

اینجا روستا در مقابل شهر، روستایی در مقابل شهری تصویر شده و این تقابل در معنای یک تقابل سادگی و پیچیدگی، سطحی نگری و دوراندیشی، جهل و عقل، بدوی گرایی و تمدن نشینی است.

این مجموعه را شاید بتوان ادامه راه ناصر تقوایی در مجموعه داستان تابستان همان سال دانست. داستان‌های این دو مجموعه که به فاصله تقریبی سی سال از هم نوشته شده از نظر مولفه‌های اقلیمی و کارکردی بسیار به هم نزدیک و هر دو مجموعه تقریباً وقایع کارگری در شرکت‌های نفتی جنوب را در حوالی سالهای دهه سی روایت می‌کنند.

آلن جیکوبز نویسنده کتاب فوق العاده “لذت خواندن در عصر حواس پرتی” میگوید یکی از دلایل استقبال از گروه های کتابخوانی مجازی این است که وقتی اجبار و امتحان و نمره و جلب توجه استاد در کار نیست آدمها با لذت بیشتر و پرشورتر مطالعه میکنند. بله این تمام ماجرای گروه مجازی ما هم هست. هرچند هنوز هم ماهی یک بار دور هم جمع میشویم.

به دیار غربت می رود و چه اسمی درست‌تر از غربت برای یک ایلیاتی. بهمن‌بیگی خود در وصف چگونه دل‌زده شدن از فرنگ چنینی می گوید: «من اهل گفت و شنود بودم. طنزها و شوخی‌هایم در ایل خریدار داشت. کسانم و دوستانم چشم از دهانم برنمی‌داشتند ولی در طول این خیابان‌های طویل یک گوش شنوا نمی‌یافتم.» همین نیاز به معاشرت محبت آمیز او را به وطن باز می‌گرداند و اینبار با فکر ساختن و تغییر دادن، که فقط یک اندیشه خام نیست، بلکه چنان برایش تلاش می‌کند که آن را به خوبی ثمر می‌نشاند . اگر قره قاج نبود، و محمدبهمن بیگی را…

آنجا که نویسنده دست به توصیفاتی در پاراگراف‌های کوتاه می زند، این توصیفات آنقدر بدیع و منحصر به فرد است که خواننده دوست دارد کسی وارد میدان نشود و دمی سکوت ادامه داشته باشد اما بهرام حیدری به سرعت کسی را به میدان می‌آورد و گفتگویی شکل می‌گیرد. او برعلیه سکوت است که انگار لالی و آدم‌هایش برعلیه سکوت‌اند. مدام حرف می‌زنند، سنگدلانه نفرین می کنند، به تلخی به پر و پای هم می‌پیچند، بی پروا کفر می‌گویند و شکر می‌کنند و قسم می‌خورند، و از همه مهمتر آنکه این گفتگوها واقعی است و عمدا هیچ تکیه کلامی و حرف…

ناظران باید بتوانند هر رفتاری را به محک قانون اخلاقی درون خویش بسنجند. چرا که به گفته #امانوئل_کانت “اگر معیار بازپسینی برای اخلاق نداشته باشیم، رفتار ما پذیرای هرگونه تباهی خواهدشد.” کانت مانند #ارسطو معلم اخلاق نیست. او فیلسوف اخلاق است. فیلسوف دچار تلاطم نمیشود و قوه ادراکش دستخوش عواطف نمیشود. اما کدام انقلاب اجتماعی است که زمام عواطف مردم را در اختیار نگیرد؟

در این کتاب، با شخصیتی واقعی طرف هستیم. انسانی که محاسن و معایبی دارد. بالا و پایین هایی دارد. در عین حال همزمان هم تاریخ را می بینیم هم بیان حکمت و فلسفه و عرفان را

نویسنده در حقیقت با چالش کشیدن عناصر سنتی داستان مانند شخصیت پردازی، حادثه، زاویه دید، طرح،پیرنگ،…همه تلاش خود را برای” ارائه روایتی از روند روایتگری” قرار می دهد و تعهد نوشتار عمده ترین مسئله نویسنده قرار می گیرد.

آدم‌های «مردی در تبعید ابدی» چهره ندارند. حتی تا این حد که ما نمی‌فهمیم زشت هستند یا زیبا. اما همین آدم‌های بی‌چهره، تا دلتان بخواهد شخصیت دارند. آن‌قدر که اگر چند ماه بعد یکی از آنها را در خیابان ببینید (هرچند که به جبر تاریخ محال است!) و چند جمله با آنها صحبت کنید، حتماً چیزی در ذهنتان تکان می‌خورد و آخرسر به او می‌گویید: «من شما را یک جایی ندیده بودم؟»