اسماعیل فصیح، ادریس آلمطرود را بهانه روایت و بازگشت به جنوب قرار داده. مطرود یعنی بیرون رانده شده و آل مطرود نمادی از آدمهای بیرون رانده شدهاند. گویی تمام کسانی که به دلیلی از شهر خود مهاجرت میکنند وضعیت متوسط اجتماعی دارند و عشقی در این سرزمین به یادگار گذاشتهاند جزو قبیله آل مطرود هستند. آلمطرودها کسانی هستند که اگر بمانند چیزی جز فقر و ناامنی و نقص عضو و سوختن دستشان را نمیگیرد.
خواننده، شخصیتهای «زمستان 62» را زندگی میکند، برای مدتی به مهمانیهای تکراری اما خواستنی آنها میرود، روزمرگیهایشان را مزمزه میکند، با آنها به سفر میرود و همراه دردهای و آرزوهایشان نفس میکشد. همین زندگی و البته انبوهی از نکات ریز و درشت دیگر باعث شده «زمستان 62» از آن کتابهایی شود که میتوانید بعد از خواندنش ادعا کنید بیش از یکبار زندگی کردهاید.
اهواز شهری مهم در اوج جنگ است و اسماعیل فصیح شخصیتهای داستانش را در این شهر مستقر میکند. راوی داستان، جلال آریان، مدرس گزارشنویسی است و خواننده در داستان مثل اینکه با گزارشهای متعددی روبرو میشود. گزارشهایی کامل و این موضوع به خوبی با شغل راوی گره خورده است.
در بعضی از داستانهای ایوبی رد پای یک معلم دلسوز و عاشق دانش آموزان را میبینید که بی شک برآمده از سالها معلمی کردن ایوبی بوده. در خوزستان و تهران. به ویژه در مجموعه داستان #پایی_برای_دویدن یک داستان فوق العاده هست درباره معلمی که میرود برای حل کردن مشکل خانواده شاگردان فقیرش. خیلی زیبا و خواندنی است.
جامعهای که در شبهای دوبهچی به تصویر کشیده میشود جامعهای است که در آن از شور و احساسات عاشقانهی دنیای رمانتیک خبری نیست. مذهب در این جامعه عمق و روحانیت خود را از دست دادهاست. سودجوئی، بر مفاهیمی چون درستکاری، عشق و رفاقت فائق آمدهاست. در این جامعه انسانها با سرنوشتهای بسیار تلخِ نشأت گرفته از بیعدالتی مواجه هستند و فقر، امکان رشد و آزاداندیشی به آنها را نمیدهد. عرف و عادات اخلاقی قدیم ویران و تهی از معنی شده و مبانی جدیدی نیز جایگزین آنها نیست. نقص جسمانی به عنوان یک اصل، پذیرفته شد
نویسنده هیچ چیز نمی داند. گرچه تقریباً با اطمینان بالایی آتش سوزیها را کار ساواک می داند و از پرهیز انقلابیون از خشونت می گوید و انقلاب ایران را با کمترین تخریب و خشونت همراه می داند اما اینها دیگر مهم نیست. او حالا خود را در مرحله ی دیگری می داند و پرسش دیگری دارد: «انقلاب اصلاً یعنی چه؟» می گوید: «ما چه بخواهیم چه نخواهیم انقلابها روی می دهند. همانطور که ماجراهای عاشقانه ی شورانگیز و بی سرانجام رخ می دهند.»
اقلیم پررنگ ترین عنصر این مجموعه از داستان است و ایل با تمام ویژگی هایش در آن به تصویر کشیده شده است، و این سخن اصطلاح نیست، ما در این روایات تصاویر جذاب، رنگارنگ و سرشار از جزئیات را مشاهده می کنیم. خواندن این کتاب برای من مصادف شد با تماشای سریالی از تلویزیون درباره یکی از طوایف قشقایی و به جرات می توانم بگویم که این کتاب به من تصاویر بیشتر و دقیق تری نشان داد.
ابراهیمی تعمدا” هیچ چهره ایی از ملاصدرا برای خواننده خود ترسیم نمی کند چون بنظر میرسد وی قصد دارد هر مخاطبی با توجه به ذهینتی که از این شخصیت از رمان بدست می اورد، خود جسمیت این کاراکتر را در ذهن خویش تجسم بخشد، چرا که صورت آرمانی افراد نزد هر یک از ما متفاوت است!
مردگان باغ سبز از آنجا که درباره ی یک رویداد تاریخی مهم ایران است که مهجور مانده اما هنوز ترس تکرارش بسیاری را آشفته می کند ارزشمند و خواندنی است. شیوه روایت بایرامی آن را خواندنی تر می کند و خواستنی بودن آذربایجان ارزشمندتر.
غفارزادگان گام به گام با کنکاش در حالات روحی و زندگی این فرد پیش میآید و در نهایت داستان را در نقطه ای نیمه کاره رها میکند و خواننده را سوق به تصمیم گیری درباره سرنوشت پسر جوان میدهد.
ایرانی بخوانیم
اگر خودتان را یک “کتابخوان سخت جان” میدانید جای شما بین ماست! منتظرتان هستیم!
تمام حقوق برای ایرانی بخوانیم محفوظ است
© کپی رایت – ایرانی بخوانیم