هجوم ملخ های روزمرگی به درخت سبز زندگی
چراغها را کلاریس خاموش میکند چون نور زندگی خانواده در دستان حیاتبخش اوست.کلاریس چراغها را خاموش میکند، چون قبل از همه، از خواب بیدار و بعد از همه میخوابد و این وظیفه اییست که همه از او انتظار دارند.
پیرزاد در داستان خود با تمرکز بر جزئیات و مسائل به ظاهر بیاهمیت در یک خانواده ارمنی ساکن در منطقه کارمندی (بوآرده) شرکت نفت آبادان و مناسبات این خانواده با دو خانواده دیگر (نینا و گارنیک، المیرا سیمونیان و پسر و نوهاش) ضمن واکاوی مسائل سیاسی و اجتماعی دهه چهل و همچنین از تضارب آراء ارامنه در جهت گیریهای سیاسی، تاریخی، با محوریت قراردادن شخصیت اصلی داستان یعنی کلاریس، در حقیقت بعد روانشناسی داستان را گسترش میدهد.
کلاریس زنی ۳۸ ساله و اصالتاً از ارامنه جلفای اصفهان است، که اکنون مادر خانوادهایست که هفده سال پیش با آرتوش، مردی از ارامنه تبریز ازدواج کرده و حالا صاحب پسری ۱۵ ساله بنام آرمن و دو دختر دو قلوی تقریباً ده ساله بنامهای آرمینه و آرسینه است. او با اینکه دانشگاه نرفته است ولی در مرکز آموزش شرکت نفت زبان و ادبیات انگلیسی خوانده و زنی امروزی و متجدد محسوب میشود. مادر و خواهر کلاریس یعنی آلیس نیز در نزدیکی آنها سکونت دارند و خواهر او، سرپرستار بیمارستان شرکت نفت است، ضمن اینکه او سه سال از کلاریس کوچکتر، مجرد و در انگلیس مدرک خود را گرفته است. نینا و گارنیک و دخترشان سوفی نیز دوست نزدیک خانوادگی آنان محسوب میشوند. همهچیز در کمال آرامش و روال هرروزه در جریان است تا اینکه نینا و گارنیک از خانه جی۴، خانه روبروی کلاریس اسبابکشی کرده و خانواده المیرا سیمونیان با آمدن از مسجد سلیمان جایگزین آنها میشوند و با ورود این خانواده و برخوردهای احساسی-عاطفی که بین کلاریس و امیل به وجود میآید، اتفاقاتی درونی برای کلاریس رقم میخورد که بنوعی یک خودآگاهی برای او به همراه دارد.
کلاریس زنیست که تمامیت وجود خود را برای خانواده هزینه کرده و از صبح علیالطلوع تا پاسی از شب در حال رتق و فتق امور جاری زندگیست. او مرتباً دلشوره آماده کردن صبحانه، عصرانه و ناهار و شام بچهها و همسرش را دارد، اینکه خانه تمیز و مرتب باشد و در قلمرو همیشه در اختیارش یعنی آشپزخانه همه چیز سرجای خودش باشد. او بقدری خود را ملزم و مقید به انجام این کارها کرده است که هیچ یک از افراد خانواده و حتی اطرافیانش نمیتوانند او را خارج از حیطه انجام این وظایف تصور کنند و اساساً وجود کلاریس در انجام این امور تعریف میشود. کلاریس در حقیقت فردیست که از فرط در دسترس بودن به چشم نمیآید! کسی که بهعلت همیشه حاضر بودن،هیچ وقت غیبتش احساس نمیشود و همگان جز فداکاری و در خدمت آنان بودن از او توقع و انتظاری ندارند.
با ورود خانواده سیمونیان و نزدیک شدن امیل به کلاریس، ناخواسته کلاریس به ورطه یک «عشق ممنوعه» ورود میکند. او میکوشد که این ارتباط را در قالب یک دوستی کاملاً معمولی برای خود تعریف کند ولی خودش بهتر از هر کسی میداند که این فقط یک دروغ بزرگ است که به خود میگوید.کلاریس به امیل گرایش پیدا میکند، چون تنها اوست که پس از سالها مشتاقانه به تماشایش مینشیند و با ولع او را میشنود، او را تحسین میکند و در علایقش با او همراه میشود. امیل چون کلاریس از سیاست بیزار و همچون او، عاشق شعر و ادبیات است.با اینکه فقط مدت کوتاهیست که با او در ارتباط است خیلی سریع به علایق او آگاه است، خاک گلدان گل نخودی را تعویض میکند و با دلسوزی و دقت خراش و سوختگی دست او را مرهم میگذارد و اینکه او را به بهترین شکل ممکن میفهمد. حالا سوال اینجاست، با توجه به اینکه آرتوش بعنوان همسر سالهاست با او زندگی میکند چطور این درک و فهم را از کلاریس ندارد ولی یک مرد غریبه در مدت کوتاهی میتواند همه احساسات او را بفهمد.براستی کلاریس حق دارد که به سمت امیل برود؟
اگر چه پیرزاد در داستان بصراحت پاسخ این سوال را نمیدهد ولی ضمن همذاتپنداری با کلاریس با ترفندی غافلگیرکننده او را از این گرداب نجات میدهد. درحالیکه کلاریس و مخاطب بیصبرانه منتظر روز دوشنبه و زمان قرار این دو هستند، ملخهای تشویش و دلشوره با ورود امیل به خانه کلاریس حملهور میشوند و کلاریس در برزخی از تردید و انتخابی مهلک بین «عشق و تعهد» گرفتار میآید و در نهایت بعد از رفتن ملخها، امیل دم در و به هنگام رفتن به کلاریس میگوید قصد ازدواج با ویولت را دارد و با گفتن این جمله هم کلاریس را از برزخ تردید نجات میدهد و هم مخاطب را از بدبینی به شخصیت اصلی داستان رها میکند، هر چند که حتی اگر کلاریس بسمت امیل هم میرفت برای مخاطب قابل درک بود.
نکته جالب توجه بعد از پی بردن کلاریس از علاقه امیل به ویولت، نحوه برخورد او با تابلوی سایات نواست.کلاریس وقتی میفهمد امیل قصد ازدواج با ویولت را دارد این تابلو را که عکس سیاه قلم از یک شاعر مطرح ارمنستانیست از دیوار میکند و پس از پاره و مچاله کردن به سطل زباله میاندازد، گویی با این رفتار نشان میدهد که از هر چه شاعر مسلک دروغگو ست، متنفر است!
موضوعی که باعث کشش و تمایل کلاریس نسبت به امیل میشود در حقیقت جدا از روحیه رومانتیک امیل، جزئینگری و هوشیاری وی نسبت به اوست، در واقع امیل نقطه مقابل خونسردی و بیتفاوتی آرتوش در مواجهه با احساسات کلاریس است، همسری که درک دقیق و درستی از حالات روحی-عاطفی شریک زندگی خود ندارد. جدا از غافلگیری نویسنده در رابطه کلاریس و امیل، پیرزاد در دیالوگی که بین کلاریس و المیرا اتفاق میافتد به حسرت عشق از دست رفته المیرا اشاره و در لفافه مشخص میسازد که پدر واقعی امیل نه همسرش، بلکه همان مرد شاعر مسلک عاشق پیشه بوده است.
اگر چه تمرکز پیرزاد در داستان بر بعد روانشناسی شخصیت کلاریس است ولی در سویههای دیگر روایت، نویسنده اشارات مبهم و گذارایی به داشناکها یا همان ارامنینان ملیگرا در بین ملل مختلف دارد ،حزبی که در جهت اتحاد ارامنه در نقاط مختلف دنیا در سال ۱۸۹۰ میلادی در تفلیس تشکیل شد.
پیرزاد در قسمتی از روایتش به واقعه ۲۴ آوریل ۱۹۱۵ هم اشاره دارد که در حقیقت منظور، فاجعه نسل کشی ارامنه توسط دولت عثمانیست که در این ماجرا بنا بر اقوال گوناگون بین یک تا یک و نیم میلیون نفر از ارامنه کشته شدند و جالب اینکه پیرزاد در این داستان بدون تلاش در جهت برجستهسازی و هولوکاست نمایی واقعه، در دیالوگی بین کلاریس و آرتوش و از زبان آرتوش بیان میکند که «فاجعه هر روز اتفاق میافتاد و نه فقط ۵۰ سال پیش» و به شطیط، منطقه ای محروم در نزدیکی آبادان اشاره میکند.
اختلاف طبقاتی بین قشر کارمندان شرکت نفت و مردم عادی آبادان و خفقان سیاسی در آن برهه زمانی، نیز از دیگر سویههای مورد اشاره توسط نویسنده است. محوریت پیرزاد در این روایت، دغدغهها و دلمشغولیهای زنان است. وی با ارائه سوژههای بیاهمیت و دم دستی از زندگی روزمره زنان در حقیقت یکنواختی و ملال مستتر در این زندگی را نمایان میکند و تلاش میکند با پرده برداشتن از مشکلات آنان، قهرمانان داستانش را باورپذیر کند. قهرمانانی که با سلاح صبوری و طاقت و عشق به خانه و خانواده، در مواجهه با بی مهریها به مقابله برمیخیزند. پیرزاد خود بصراحت در مصاحبههایش اشاره دارد :«اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابسته اند واقعاً مرا میرنجاند» و شاید به همین خاطر است که کلاریس در اواخر داستان عکس سایات نوا را پاره میکند و علیرغم رودستی که از امیل خورده، مجدداً خود را بازمییابد و در پایان داستان با غیب شدن ناگهانی خانواده امیل، این پروانهها هستند که در حیاط خانهاش به استقبالش میآیند.
در این رمان بدون اینکه اتفاقی بیفتد و با اینکه همهچیز بظاهر آرام است، ولی در حقیقت روایتیست که در آن سراسر اتفاق و حادثه بطئی در جریانست و طوفانی از پس آرامش در راه میباشد. باید در نظر داشت که تمام مولفههای ساده در داستان در حقیقت عناصر سازنده و تشکیل دهنده روایت هستند. با اینکه در یک سوم ابتدایی داستان هیچ اتفاق خاصی نمیافتد و داستان دیر شروع میشود و بنوعی تداعی یک کسالت است ولی میتوان این موضوع را یک تکنیک داستانی در نظر گرفت و آن را همپوشانی فرم و محتوا در برجسته سازی درونمایه «ملال» دانست .مسلماً ۱۶۰ بار تجدید چاپ این رمان طی ۲۲ سال و ترجمه این کتاب به زبانهای انگلیسی،فرانسه،آلمانی،یونانی،نروژی،ترکی،… و همچنین بردن جوایز معتبر داخلی و خارجی، عیار این رمان را بیش از پیش نشان میدهد.
حسین آزاده
مشخصات کتاب
عنوان: چراغ ها را من خاموش می کنم
نویسنده: زویا پیرزاد
ناشر: مرکز
شهر و سال: تهران، 1401
تعداد صفحات: 296 صفحه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.