این تفنگ یادگار رئیسعلی است!
رمان تنگسیر با چنین توصیفات گیرایی شروع میشود:
«هوای آبکی بندر همچون اسفنج آبستنی، هرم نمناک گرما را چکهچکه از تو هوای سوزان ورمیچید و دوزخ شعلهور خورشید تو آسمان غرب یله شده بود و گردی از نم بر چهره داشت. «جاده سنگی»، کشیده و آفتاب تو مغز سرخورده و سفید و مارپیج از «بوشهر» به «بهمنی» دراز رو زمین خوابیده بود. جاده خالی بود. سبک بود. داغ و خاموش بود. سفیدی آفتاب بیابان با سایهی یک پرنده سیاه نمیشد»
این توصیفات مقدمهای برای رویکرد «ناتورالیستی» صادق چوبک است. نقش پررنگ طبیعت و قانون مهم آن یعنی تنازع بقا را نمیتوان نادیده گرفت. چرا آن فصل مفصل گرفتن گاو یاغی باید در ابتدای اثر باشد؟ چون محمد باید با آن گاو گفتگو بکند و بگوید من هم مثل تو تحت تاثیر قانون تنازع بقا هستم و وقتی بهم تنگ بگیرند یاغی میشوم و فرار میکنم. چقدر گفتگوهای محمد با گاو در اثر خوش نشسته است:
“من خودمم أخرش یه روزی مثل تو یاغی میشم و سر میذارم به بیابون اما مال من جور دیگس. مثل مال تو نیس. دیگه کسی نیس حریف من بشه. مرگ یهدفه، شیون یهدفه. پولم را تا دینار آخر از تو گلوشون بیرون میکشم.”
یک صحنه دیگر هم از جنگ محمد با یک عنصر طبیعت داریم که همانا نیزه ماهی یا بمبک باشد. وقتی محمد میپرد توی دریا تا فرار کند این بمبک از راه میرسد و محمد مجبور میشود او را بکشد. در مورد هر دو درگیری او تا جای ممکن با حریفش مدارا میکند و در آخرین مرحله برتری خودش را نشان میدهد. او قوانین طبیعت را بلد است و میتواند بر طبیعت چیره شود و بر اساس همان قوانین است که قانون مملکت را به چیزی نمیگیرد و با قانون خودش حقش را از ظالم میگیرد. او با قوانین طبیعت بیش از قوانین مدرنیته عجین است و به آنها بیشتر احترام میگذارد. حتی از دشمن طبیعی خودش نفرت ندارد. از این جنبه این اثر همان روح شرقی عمیقی را دارد که هایائو میازاکی در انیمیشن شاهزاده مونونوکه به نمایش میگذارد. از طرفی رمان ژرمینال از امیل زولا را بهیاد بیاورید بهعنوان یک رمان کاملا ناتورالیستی که معدنچیان چگونه بر علیه سرمایهداران قیام میکنند. آنها نیز با طبیعت خود _حتی جنبههای جنسی آن_ در آشتی کامل هستند اما بر قوانین اجتماعی ظالمانه میشورند.
عدالت بالاتر از امنیت مینشیند
قیامی که محمد در ابعاد کوچک شهر خودش بر پا میکند بیشباهت به هر قیام عدالت جویانه دیگر نیست. از جمله سهمی از خشونت دارد. آیا هرگز مشخص خواهدشد عدالت باید بالاتر بنشیند یا امنیت؟! نمیتوانم جواب قطعی بدهم اما چیزی که مشخص است چوبک اینجا طرف عدالت است و معتقد است اگر مدرنیته ساختارهای سنتی جامعه را از بین نبرد، امیدی به حرکتهای عدالت جویانه هست. سعی میکنم حرفهایم را با مصادیقی از متن رمان همراه کنم. چرا میگویم رمان ضدمدرنیته است؟ چون زارمحمد به نمایندگان نظم مدرن که از تهران میآیند همانقدر بدبین است که به حکومت فاسد شاهنشاهی:
«دلاک گفت: مال حروم عاقبت نداره. یقين بدون که خیرش نمیبینن. اما به نظر من اگه یه شکایتی به احمد شاه مینوشتی میفرستادی تهرون بد نبود. بالاخره شاه مملكته.
محمد گفت:
باور کن که احمدشاه اصلا نمیدونه بوشهر مال ایرونه یا مال عربستون.
از این شکایتا خیلی شده و گوش کسی بدهکار نبوده. اصلا یه جو غیرت تو این مردم نیست. هر روز یه کارگزار پا میشه از تهرون میاد اینجا مردم را میچاپه و راهش را میگیره میره آب از آب تکون نمیخوره.»
و در برابر این فساد مضاعف چیزی که مورد اتکای اوست، تا انتقامش را از نمایندگان زر و زور و تزویر بگیرد، بافت سنتی اصالت قومی او است. میبینیم که تنگسیرها به کمکش میآیند تا بگریزد.
مقدمه استبدادستیزی، استعمارستیزی است
بارها اشاره میشود که او در شمار سربازان رئیسعلی دلواری بوده و با انگلیسها جنگیده و حتی رئیسعلی موقع شهادت سرش روی پای محمد بوده و وصایایش را به او گفته:
«چن ساله که من بیرق انگلیس رو همینجور میبینم که هیچ وخت نمیذارن کهنه بشه و آفتاب رنگ و روش ببره؟ عوضش بيرق خودمون که رو «امیریه» زدن آفتاب رنگ و روش برده و سفید سفیدش کرده. حالا دلم میخواد «رییس على» سر از گور دربیاره ببینه چه خبره. هنوز خون جوونای تنگسیر تو نخلستونای «تنگک» خشک نشده. خدا میدونه چقده تنگسیر کشته شد. مگه ما کم ازشون کشتیم؟ خودم پونزده تا کشتم. چه آدم نازنینی بود رییسعلی که خدا نور تو قبرش بباره».
و
«همه تنگسيرها تو خانههای خودشان اسلحه داشتند. اما وقتی که خبری نبود، کسی آنها را نمیآورد میان اتاق بریزد و تفنگ را روغنکاری کند و تو لولهاش را پاک کند و کارد و تبر را تیز کند. محمد برای زنش داستانها از تفنگش و جنگ رییس علی دلواری با انگلیسها تعریف کرده بود و گفته بود که با همين مارتين چند نفر انگلیسی و هندی را به خاک انداخته بود و گفته بود به قدری قبراق است که نه فشنگ توش گیر میکند و نه قلق دارد …»
پس او قبلا با زور جنگیده و در پایان رمان هم با نماینده زور که خان نایب مست باشد میجنگد تا بگریزد. کسانی که پول او را خوردهاند هم نمایندگان زر و تزویر هستند. اگرچه رمان را بسیار خواندنی و موفق میدانم، اما معتقدم مسئله غامضی که در ابتدای این یادداشت مطرح کردم خیلی سهلانگارانه حل شده است. مثلا درمورد این که آیا محمد واقعا حق دارد برای گرفتن حقش آدم بکشد چه باید بگوییم؟ نویسنده برای حل کردن این مسئله میگوید او سه بار استخاره کرده و هر سه بار استخاره خیلی خوب آمده و ترک آن بد آمده! خب این خیلی ساختگی است.
یا جایی که نفر سوم را میخواهد بکشد او را از کنار یک عالم آبرومند شناخته شده و محبوب کنار میکشد و کلکش را میکند. آن عالم هم جیک نمیزند! گرچه چوبک به بهترین روشی که میتوانسته عدالت را بر امنیت تفوق داده اما به نظرم جنبه الهیاتی-فلسفی کار اندکی میلنگد. راسکولنیکف میرود یک نفر را بکشد که بر اساس اصولش کاملا خونش حلال است. آنجا یک آدم بیگناه را هم به قتل میرساند و بعد مکافات این جنایت چنان گریبانش را میگیرد که پوستش کنده میشود. اما اینجا اصلا آن نگاه فلسفی وجود ندارد و بر اساس نگاه ناتورالیستی نویسنده، خون این سه نفر هدر رفته است. همان طور که گفتم شاید در بستر بافت تودرتوی جامعه سنتی تنگسیرها بشود این انتقام را گرفت اما در جامعه امروز رونوشتش میشود فیلم سطحی جوکر.
و بالاخره صادق چوبک رمان تنگسیر را که با آن توصیفات گیرا و پرتپش شروع شده بود با همان ضرباهنگ تپنده در توصیف به پایان میبرد:
«و پارو تو دل آب غوطه خورد و بلم بله شد و رقصید و پس رفت و آب شکاف برداشت و نور ماه لیز خورد و سرهای لرزان تو بلم دور و نزدیک شد و نور ماه پیچ و تاب خورد و آب سياه شد و سفید شد و دریا جان گرفت و نرمه موجها اخم کردند. و نفس پاروها که زیر آب بند میآمد سر از آب بیرون میآوردند و نفس تازه میکردند و تو دریا و بیابان و نخلستان و تو گوش محمد و شهر و همهمه پیچید. خدانگهدار.»
مشخصات کتاب
عنوان: تنگسیر
نویسنده: صادق چوبک
ناشر: نگاه
شهر و سال: تهران، 1402
تعداد صفحات: 234 صفحه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.