سهراب خشنود از مرگ
بی نام پدر،داستان تولدی عاشقانه و درگذشتی آگاهانه است
در بی نام پدر،روایتی از توده گرفتارانِ در ناامنی و جنگ و درگیری و گرسنگی و عائلهمندی تا مردمان کاخ نشین و لوکس سوار و بی خبر و فاسد و غرق در تزویر را میخوانیم.
داستان از دل قومیتی کُرد و در دوران سلطنت پهلوی بیرون کشیده میشود. پای یک سرهنگ عالی رتبهی سلطنتی در پی عیش و شکار، به واسطه سرقت ماشین لوکس انگلیسیاش، به قومی کُرد کشیده میشود؛ و عاشقانهای کوتاه و سپس جدایی مقرر تا سور و سات…
اما دست تقدیر از آستین خود سرهنگ خونخوار بیرون میآید و باعث آوارگی معشوق میشود.فرزند او به گونهای زال گونه، در دستان گربهای ماده پرورش میابد و باقی، در دامان خاندانی دور از مرزها،در خیمهی اهل شرع و اهل بیت علیهمالسلام…بی نام پدر!و البته مادر…
و در نهایت، پسر،با نام محمد،سهراب گونه،در لباسِ دشمنیْ آگاهِ به ظلم و سلطنت و قتل و خونریزی،به دامان پدرِ غرقِ در خونِ مظلومان، بازمیگردد.در کشاکش این وصال شوم ،وصالی ناآگاهانه، غیرتعمدی و عاشقانه با مادرِ بی مخیله هم اتفاق میافتد.رستم این بار به واسطه چاکریِ تمام عمر، و حالا بیچارهگیاش،سهراب را به قتلگاه میفرستد..اما حالا در اینجا به گونهای متفاوت، سهراب آگاه و خشنود از مرگ و البته شرمگین از نام پدر است…
سهراب برای زندگی تقلایی ندارد.«بینام پدر» یا« با نام پدر»،هر دو،دنیا را برایش زندانی از وجود خویش کرده است…و فقدان محمد…. همان عقوبت جاودان برای سرهنگ..
و فقدان محمد..همان خیرِ عظیم برای بازگشت مادرِ در بند فسادِ بی مخیله میشود…و از خون زلال شدهٔ از چشمه حق، جز این نمیتوان انتظار داشت..فرزندی از عشقی سوزاننده،خفته در پی خونخواهی مظلومان از پدرِ عاشق، و در عین حال سرچشمهای برای رستگاری مادر.
دراز است دست فلک بر بدی ،همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت،بدی را بدی باشد اندرخورت (حکیم فردوسی)

دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.