بایگانی برچسب برای: مجید اسطیری

شاید علت نادیده گرفتم مسئله استعمار، قرار گرفتن پایگاه مکتب اصفهان در مرکز ایران باشد که تبعاً کمتر مورد تاخت‌وتاز عمال بیگانه و طلایه‌داران استعمارگری قرار داشته. اصفهان مثل جنوب و شمال ایران نفت ندارد که سر امتیاز نفت شمال و جنوب دعوایی بین روس و انگلیس بر پا باشد. از سویی، اگرچه دوره قاجار دوره سیاهی بوده است اما سیاه‌نمایی درباره قاجار قطعاً پهلوی‌ها را خوش می‌آمده. مخصوصاً آن سیاه‌نمایی خاصی که تمرکز قدرت در فرد مستبد را در نهایت خودش نشان بدهد، گویی هیچ نهاد دیگری اعم از روشنفکران و علمای ..

«همه تنگسير‌ها تو خانه‌های خودشان اسلحه داشتند. اما وقتی که خبری نبود، کسی آنها را نمی‌آورد میان اتاق بریزد و تفنگ را روغن‌کاری کند و تو لوله‌اش را پاک کند و کارد و تبر را تیز کند. محمد برای زنش داستان‌ها از تفنگش و جنگ رییس علی دلواری با انگلیس‌ها تعریف کرده بود و گفته بود که با همين مارتين چند نفر انگلیسی و هندی را به خاک انداخته بود و گفته بود به قدری قبراق است که نه فشنگ توش گیر میکند و نه قلق دارد …»

نسل جدید مثل همیشه و در همه جای دنیا ارتباط خود را با خاک احساس نمی‌کند و در از دست دادن خانه هیچ خسرانی نمی‌بیند، اما نسل پیشین همه معناهای زندگی خود را در خاک و خانه‌اش می‌یابد، آن‌قدر که حاضر است در آن بماند و بمیرد. قباد آذرآیین به‌خوبی موفق شده در داستان هجوم آفتاب – که بلندترین داستان مجموعه است و نام کتاب هم برگرفته از آن است- هجوم واقعیت ویرانگر توسعه‌طلبی و زیاده‌خواهی را در برابر سادگی بی‌پیرایه زندگی شخصیتی که نماینده مردم تهی‌دست خوزستان است به نمایش بگذارد.

شاید ما هیچ‌وقت درباره اینکه «واقعیت چیست؟» و نویسندگان ما چقدر موفق شده‌اند واقعیت جامعه را بازنمایی کنند به توافق نرسیم، اما ناگزیریم این جستجو را ادامه دهیم و شاید حالا حالاها کار ما همین باشد که میان گل نیلوفر و قرن، پی آواز حقیقت بدویم! به نظر می‌رسد نوعی رمانتیسیسم دل‌بخواهی در داستان نویسی معاصر گاهی گریبان نویسندگان ما را گرفته و آنها را از این که همه واقعیت را نشان بدهند بازداشته و کاری کرده که فقط آینه‌دار بخشی از واقعیت باشند.

قرار نیست صدای بلند دنیاگریزی و شهادت منصور فرجام باعث تحول و تنبه جلال آریان بشود چون اگر این اتفاق بیفتد رمان تبدیل به یک اثر شعارزده تک‌صدایی می‌شود اما شب پس از شهادت منصور یک تک‌گویی طولانی مملو از خودافشاگری و خودویرانگری از جلال داریم که همه حیثیت و هویت خودش و امثال خودش را به نقد می‌کشد.

فاکنر بزرگ را ببینید. خشم و هیاهو را به یاد بیاورید و سردردهای شدید کوئنتین پول‌دوست را، در برابر زندگی ساده و پرتلاش و وقت‌شناسانه خدمتکار سیاهپوست و مومن همین خانواده. گور به گور را به یاد بیاورید و سادگی روستایی اعضای یک خانواده که می‌خواهند وصیت دردسرآفرین مادرشان را اجرا کنند و نهایتا متوجه می‌شوند پدر آب‌زیرکاهشان چه نقشه‌ای داشته برای تجدید فراش.یا مثلا اشتاین بک را به یاد بیاورید که چگونه در خوشه‌های خشم علاقه یک خانواده روستایی به زمین‌شان را نشان می‌دهد. و تلخ‌کامی آنها از مهاجرت اجبار…

اگرچه تضاد طبقاتی یک مسئله مورد توجه نویسندگان همه اقلیم‌ها بوده و مثلا دولت آبادی هم آن را در کلیدر یکی از دستمایه‌های روایتش ساخته، اما وجود شرکت نفت و رفت و آمد بیگانگان به منطقه جنوب باعث خلق شدن تصاویری با نهایت کنتراست در این مسئله شده است. نان بزرگی که در ابتدای رمان سووشون برای عروسی دختر حاکم پخته اند را به یاد بیاورید و حرصی که زری از این ریخت و پاش میخورد. و در سینما دونده امیر نادری را به یاد بیاورید مخصوصا سکانسی که امیرو و بچه‌های دیگر می‌خواهند شیشه‌های نوشیدنی، یعنی پس مانده‌های …

در بعضی از داستانهای ایوبی رد پای یک معلم دلسوز و عاشق دانش آموزان را میبینید که بی شک برآمده از سالها معلمی کردن ایوبی بوده. در خوزستان و تهران. به ویژه در مجموعه داستان #پایی_برای_دویدن یک داستان فوق العاده هست درباره معلمی که میرود برای حل کردن مشکل خانواده شاگردان فقیرش. خیلی زیبا و خواندنی است.

ناظران باید بتوانند هر رفتاری را به محک قانون اخلاقی درون خویش بسنجند. چرا که به گفته #امانوئل_کانت “اگر معیار بازپسینی برای اخلاق نداشته باشیم، رفتار ما پذیرای هرگونه تباهی خواهدشد.” کانت مانند #ارسطو معلم اخلاق نیست. او فیلسوف اخلاق است. فیلسوف دچار تلاطم نمیشود و قوه ادراکش دستخوش عواطف نمیشود. اما کدام انقلاب اجتماعی است که زمام عواطف مردم را در اختیار نگیرد؟