بایگانی برچسب برای: زویا پیرزاد

زویا پیرزاد در قصه من چراغ‌ها را خاموش میکنم، چراغ را، مظهر حیات را، می‌سپارد به دستِ کلاریس، زنی ارمنی که به همراه همسرش آرتوش و سه فرزندش، دهه چهل، در منازل شرکت نفت بوارده آبادان زندگی می‌کنند. کلاریس زنی خانه‌دار است که دست ما را می‌گیرد و می‌برد به درون خود. جایی که ور خوش‌بین و ور بدبین نشسته‌اند، کلاریس را به چالش می‌کشانند و هویت، اضطراب‌ها، نگرانی‌ها و افکار کلاریس را نشان می‌دهند.

گفتگو پایه و اساس شکل­ گیری فضای چند صدایی است که در این رمان کمتر بین جلال آریان و جریان غیر همفکرش برقرار می­شود. ابوغالب را که در داستان یک سیاهی محض است تنها از زبان مریم می­شناسیم. مریم است که او را همان‌گونه که دیده و دریافت کرده به ما نشان می­دهد. حتی ادریس که جلال آریان نسبت به او نظر مساعد دارد و به عنوان شخصیت مثبت معرفی می­شود به گفتگو ورود پیدا نمی­کند. گاه­گاه نویسنده از زبان ادریس یکی از شعارهای روی دیوار را می­آورد. به عبارتی در این داستان شخصیت‌ها سوژه نیستند. قدرت تفکر و انتخاب

کلاریس زنی‌ست که تمامیت وجود خود را برای خانواده هزینه کرده و از صبح علی‌الطلوع تا پاسی از شب در حال رتق و فتق امور جاری زندگیست. او مرتباً دلشوره آماده کردن صبحانه، عصرانه و ناهار و شام بچه‌ها و همسرش را دارد، اینکه خانه تمیز و مرتب باشد و در قلمرو همیشه در اختیارش یعنی آشپزخانه همه چیز سرجای خودش باشد. او بقدری خود را ملزم و مقید به انجام این کارها کرده است که هیچ یک از افراد خانواده و حتی اطرافیانش نمی‌توانند او را خارج از حیطه انجام این وظایف تصور کنند و اساساً وجود کلاریس در انجام این امور …

کلاریس زنی احساساتی است، اهل دنیای کتاب و شعراست،اما همسری دارد که اگر چه در کنارش زندگی می‌کند اما ارتباط عاطفی و کلامی چندانی با او برقرار نمی‌کند و به دغدغه‌های خود و به مسائل سیاسی و مبارزاتی خود اهمیت زیادی می‌دهد؛ پسری نوجوان، در اوج بلوغ و کشمکش‌های لجبازانه با مادر، دو دختر دوقلو که نیازهای کودکانه دارند و مادر و خواهری با خصوصیات اخلاقی خاص که مدام در دایره امن او پا می‌گذارند و همسایگانی که گاهی ناچار به معاشرت با آن‌هاست و او با فروخوردن خشم و ناراحتی و خستگی خود نسبت به اطرافیان و اع…