«همه تنگسيرها تو خانههای خودشان اسلحه داشتند. اما وقتی که خبری نبود، کسی آنها را نمیآورد میان اتاق بریزد و تفنگ را روغنکاری کند و تو لولهاش را پاک کند و کارد و تبر را تیز کند. محمد برای زنش داستانها از تفنگش و جنگ رییس علی دلواری با انگلیسها تعریف کرده بود و گفته بود که با همين مارتين چند نفر انگلیسی و هندی را به خاک انداخته بود و گفته بود به قدری قبراق است که نه فشنگ توش گیر میکند و نه قلق دارد …»
محمدرضا صفدری سبک غریب و شایان توجهی را در خلق فضای قصهها و نحوه ی روایت داستان و هم چنین ارتباط داستانهای موجود در مجموعه ی سیاسنبو به کار گرفته که به همین سبب بسیاری از منتقدان آن را مهمترین اثر این داستاننویس صاحب سبک میدانند.
نسل جدید مثل همیشه و در همه جای دنیا ارتباط خود را با خاک احساس نمیکند و در از دست دادن خانه هیچ خسرانی نمیبیند، اما نسل پیشین همه معناهای زندگی خود را در خاک و خانهاش مییابد، آنقدر که حاضر است در آن بماند و بمیرد. قباد آذرآیین بهخوبی موفق شده در داستان هجوم آفتاب – که بلندترین داستان مجموعه است و نام کتاب هم برگرفته از آن است- هجوم واقعیت ویرانگر توسعهطلبی و زیادهخواهی را در برابر سادگی بیپیرایه زندگی شخصیتی که نماینده مردم تهیدست خوزستان است به نمایش بگذارد.
زویا پیرزاد در قصه من چراغها را خاموش میکنم، چراغ را، مظهر حیات را، میسپارد به دستِ کلاریس، زنی ارمنی که به همراه همسرش آرتوش و سه فرزندش، دهه چهل، در منازل شرکت نفت بوارده آبادان زندگی میکنند. کلاریس زنی خانهدار است که دست ما را میگیرد و میبرد به درون خود. جایی که ور خوشبین و ور بدبین نشستهاند، کلاریس را به چالش میکشانند و هویت، اضطرابها، نگرانیها و افکار کلاریس را نشان میدهند.
این مجموعه را شاید بتوان ادامه راه ناصر تقوایی در مجموعه داستان تابستان همان سال دانست. داستانهای این دو مجموعه که به فاصله تقریبی سی سال از هم نوشته شده از نظر مولفههای اقلیمی و کارکردی بسیار به هم نزدیک و هر دو مجموعه تقریباً وقایع کارگری در شرکتهای نفتی جنوب را در حوالی سالهای دهه سی روایت میکنند.
گفتگو پایه و اساس شکل گیری فضای چند صدایی است که در این رمان کمتر بین جلال آریان و جریان غیر همفکرش برقرار میشود. ابوغالب را که در داستان یک سیاهی محض است تنها از زبان مریم میشناسیم. مریم است که او را همانگونه که دیده و دریافت کرده به ما نشان میدهد. حتی ادریس که جلال آریان نسبت به او نظر مساعد دارد و به عنوان شخصیت مثبت معرفی میشود به گفتگو ورود پیدا نمیکند. گاهگاه نویسنده از زبان ادریس یکی از شعارهای روی دیوار را میآورد. به عبارتی در این داستان شخصیتها سوژه نیستند. قدرت تفکر و انتخاب
گفتگو پایه و اساس شکل گیری فضای چند صدایی است که در این رمان کمتر بین جلال آریان و جریان غیر همفکرش برقرار میشود. ابوغالب را که در داستان یک سیاهی محض است تنها از زبان مریم میشناسیم. مریم است که او را همانگونه که دیده و دریافت کرده به ما نشان میدهد. حتی ادریس که جلال آریان نسبت به او نظر مساعد دارد و به عنوان شخصیت مثبت معرفی میشود به گفتگو ورود پیدا نمیکند. گاهگاه نویسنده از زبان ادریس یکی از شعارهای روی دیوار را میآورد. به عبارتی در این داستان شخصیتها سوژه نیستند. قدرت تفکر و انتخاب
ارزشمندی داستان شراب خام شاید به خاطر داستان پردازی آن نیست، که البته در جای خود دارای قدر و ارج است و نمیگذارد خواننده در ملال و فرودهای داستان آن را زمین بگذارد و در بزنگاه یکنواختی، حادثه ای دست و پا میکند؛ ارزش این داستان شاید بیش از این به رئالیستی بودن آن است. اسماعیل فصیح یا بهتر است بگوییم جلال آریان نماینده قشری و طبقه ای در جامعه ایران است که از منظر خود به حادثهها مینگرد. این منظر در دهههای بعد چندان مورد توجه نبوده است. علت آن شاید این باشد که جلال آریان نه در بحبوحه جریانات چپ …
کلاریس زنیست که تمامیت وجود خود را برای خانواده هزینه کرده و از صبح علیالطلوع تا پاسی از شب در حال رتق و فتق امور جاری زندگیست. او مرتباً دلشوره آماده کردن صبحانه، عصرانه و ناهار و شام بچهها و همسرش را دارد، اینکه خانه تمیز و مرتب باشد و در قلمرو همیشه در اختیارش یعنی آشپزخانه همه چیز سرجای خودش باشد. او بقدری خود را ملزم و مقید به انجام این کارها کرده است که هیچ یک از افراد خانواده و حتی اطرافیانش نمیتوانند او را خارج از حیطه انجام این وظایف تصور کنند و اساساً وجود کلاریس در انجام این امور …
شاید ما هیچوقت درباره اینکه «واقعیت چیست؟» و نویسندگان ما چقدر موفق شدهاند واقعیت جامعه را بازنمایی کنند به توافق نرسیم، اما ناگزیریم این جستجو را ادامه دهیم و شاید حالا حالاها کار ما همین باشد که میان گل نیلوفر و قرن، پی آواز حقیقت بدویم! به نظر میرسد نوعی رمانتیسیسم دلبخواهی در داستان نویسی معاصر گاهی گریبان نویسندگان ما را گرفته و آنها را از این که همه واقعیت را نشان بدهند بازداشته و کاری کرده که فقط آینهدار بخشی از واقعیت باشند.