ساحلی بر دریای هیچ
مجموعه داستان ساحل تهران اثر مجید قیصری، اگر ساحل را استعارهای از آرامش و امنیت در نظر بگیریم بدون شک مجموعه ساحل تهران نمادیست از دریا رفتگانی قهرمان ولی فراموش شده که اکنون از پس سالها به دنبال آرامش روح و روان خویش هستند.
جنگ، شهر و کودک سه مؤلفه ثابت در این داستانها هستند.
روایتهایی پساجنگ که با دورشدن از بازه زمانی وقوع جنگ از شکل تبلیغی به تحلیلی و از بازیابی علل جنگ به تأثیر تبعات جنگ بر جامعه، بازماندگان جنگ و خصوصاً کودکان تمرکز دارد.
داستانهای این مجموعه روایت قهرمانانی ساکت و خاموش ولی دردمند و ارزشی است.
در داستان «یادم نمیاد» از یاد بردن آدمهای جنگ توسط مردم جامعه امروز و نگاه کاسبکارانه-شان به ارزشهای مورداحترام رزمندگان مطرح میشود و دردآور اینکه این افراد حتی توسط فرزندان خود پذیرفته نیستند.
نابینایی پرویز شاید استعارهای از این معناست که او در دنیای امروز قادر به دیدن ضد ارزشهای حاکم بر جامعه نیست و رسولی که پای آمدن با این ضد ارزشها را ندارد و نکته اینکه پرویز و رسول دو غریبهای هستند که از هر آشنایی با یکدیگر آشناترند.
در داستان پارک گردی از احساس شرم سهیل در مواجهه با سؤال پسرک روبرو هستیم:
«تو چرا زندهای؟» و آواری از احساس گناهی مرتکب نشده! که روح و روان پدر میترا را به هم میریزد.
سومین روایت یعنی «ساحل تهران» با اینکه ظاهراً یک ماجرای رئال را بیان میکند ولی به نظر میرسد داستان بین واقعیت و خیال در تعلیق است.
پدر خلبان نادر که روزی در اوج آسمانها مأوا داشته و اکنون اسیر ویلچر و تخت و دیوار است و مرغان دریایی که روزگاری پهنه دریا را مسخر خود میساختند اکنون در جوار کارخانه سیمان متروکهای از پی صید ماهیان مرده روزگار میگذرانند و چه تشابه دردناکی بین خلبان معلول بدون آسمان و مرغان دریایی بدون دریا!
حراج بزرگ روایت یک سوءتفاهم است. سوتی که علت برداشتن آن توسط مهری به سپید خوانی متن توسط مخاطب واگذار شده است و میتوان علت برداشتن این سوت را توسط مهری یادآوری خاطرات تلخ برای وی دانست و ضربه آخر داستان که مخاطب پی میبرد گل پور نه به علت ورشکستگی بلکه به علت بیماری در بیمارستان بستری است.
به نظر میرسد داستان حراج بزرگ کمترین ارتباط مفهومی را با سایر داستانهای این مجموعه دارد ضمن اینکه انتخاب این عنوان برای داستان را هم میتوان تمثیلی از حراج آبروی دیگرانی دانست که درباره آنان زود قضاوت میکنیم.
و آخرین داستان یعنی پنجه خرس روایت زخمهای احساسی – عاطفی دوران جنگ است. زخم-هایی که از پس سالها همچون دملی چرکین روح و روان بازماندگان جنگ را آزار میدهد و گویی تنها راه رهایی از آنها فراموشی و به خاک سپردن این خاطرات زجرآور است.
شاید این هفتواد، اساطیریست که باید از پس تاریخ، دست قهرمانان فراموش شده امروز را بگیرد و آرامششان را با پاککردن و خاککردن این خاطرات به آنان هبه کند.
وقتی جنگ و میراثهایش چون خوره و پنجه خرس روح بازماندگان را چنگ میزند آیا جز یک اسطوره میتواند گرهگشای این راز سربهمهر باشد؟
مشخصات کتاب
عنوان: ساحل تهران
نویسنده: مجید قیصری
ناشر: افق
شهر و سال: تهران، 1400
تعداد صفحات: 120 صفحه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.