ایستادن بر شانههای لرزان تاریخ
اگر آغاز داستاننویسی نوین در ایران را با حضور جمالزاده و در پی آن صادق هدایت بدانیم، بدون شک رمان بوف کور هدایت، بنوعی «موج نو» ادبیات داستانی ایران محسوب میشود. بوف کور رمانیست سوررئال(فراواقع)، که هدایت تحت تاثیر رمان اولیس اثر جیمز جویس به رشته تحریر در آورده و داستان خود را با استفاده از شیوه «جریان سیال ذهن» روایت میکند. در بررسی اقالیم داستانی ایران، بعضی از پژوهشگران این بخش به اقلیم اصفهان اشاره و تلاش میکنند نویسندگان اصفهان را تحت خاستگاه جغرافیاییشان و داستانهای ایشان را با مولفههای بومی و اقلیمی اصفهان مورد بررسی قرار دهند، در حالیکه به جرئت میتوان گفت، نویسندگان این حوزه بدون توجه به خاستگاه اقلیمیشان، در حقیقت تنها مکتب داستانی ایران محسوب میشوند که تحت تاثیر بوف کور هدایت در ژانر سوررئال و بعضاً با استفاده از شیوه «سیلان ذهنء در مکتب اصفهان، به خلق آثار داستانی پرداخته اند. نویسندگانی چون صادق چوبک با رمان سنگ صبور، بهرام صادقی با ملکوت، هرمز شهدادی با شب هول، عباس معروفی با سمفونی مردگان،… در واقع «مکتب اصفهان» خیلی وابسته به خاستگاه نویسنده و اقلیم مربوط به آن نیست بلکه تلاش نویسندگان این سبک در خلق چنین داستانهایی، بنوعی تداعی گزاره «غلبه فرم بر محتوا» میباشد. بدون شک تداوم بطئی و بنوعی تثبیت این فرم از داستاننویسی مدیون برپایی «جُنگ اصفهان» و در ادامه تلاشهای گلشیری در جهت آموزش مبانی و تکنیکهای کمتر شناخته شده داستاننویسی در ایران، به علاقهمندانی بود که مشتاقانه در کلاسهای او شرکت میکردند.
رمان شازده احتجاب اثر گلشیری، بنیان گذار و پرچمدار «جنگ اصفهان»، در حقیقت هویت و شناسنامه «مکتب اصفهان» محسوب میشود، مکتبی که در آن گلشیری تلاش میکند با «آشنازدایی» از مفاهیم، از نثر داستانی طرحی نو بیفکند و از همپوشانی فرم و محتوا، تبلور معنا را، در قالب داستان، به مخاطب خود ارائه دهد.
ویکتور شکلوفسکی از نویسندگان و چهرههای شاخص مکتب فرمالیسم اعتقاد دارد: «هنر یعنی صنعت و صنعت در داستان یعنی تکنیک». گلشیری در شازده احتجاب با استفاده از راهبرد شکلوفسکی تلاش میکند نسبتی منطقی بین اومانیسم (انسان گرایی) متعهد و فرمالیسم ادبی برقرار سازد، او در این راه «فورگراندینک» یعنی برجسته کردن مفهوم به منظور درک و دریافت بهتر از طریق برهم زدن روشهای معمول زبان را مدنظر قرار داده و با استفاده از تکنیک آشنازدایی سعی میکند از مفهومی تکراری و بعضاً بیتاثیر، معنایی اثرگذار در فرم بیافریند.
گلشیری میداند بسیاری از ادراکات ما به سبب تکرار دچار عادت شده است و این ادراکات آنقدر برای ما عادی شده است که گاهی متوجه حضور آنها نمیشویم (مثل عادی شدن شنیدن صدای پرندگان برای کسیکه در جنگل زندگی میکند و یا عادی شدن شنیدن صدای امواج برای کسی که کنار دریا کلبه دارد،یا…) در مورد زبان (نثر) نیز وضع به همین شکل است یعنی بسیاری از واژگان زبان به سبب استفاده فراوان تاثیر اولیه خود را از دست میدهند و برای مخاطب عادی میشود بطوری که دیگر توجهی به آن نمیکند، پس وی میکوشد در رمان خود با کمک تکنیک، بار دیگر واژگان را ارزشمند و قابل توجه کند.
شازده احتجاب داستانی ساده و سرراست دارد ولی به سبب همان مولفههایی که پیشتر گفته شد، دارای روایتی پیچیده و غامض است. نویسنده در شب آخر زندگی خسرو احتجاب، با به تصویر کشیدن اوهام، خیالات، خاطرات، رویاها و گذشته وی زندگی چهار نسل اخیر احتجاب، یعنی جد امجد افخم، پدر بزرگ، سرهنگ احتجاب و خودش، یعنی شازده احتجاب را مورد واکاوی قرار میدهد. خاندانی ظالم و خون ریز، زنباره و عیاش که اکنون بواسطه استقرار حکومت پهلوی و برچیدن بساط ارباب-رعیتی، دوره انحطاط و زوال آنان آغاز شده است. شازده دست به قمار میزند و با فروش اشیا و عتیقههای عمارت فراموش شده اعیانی به سمسار یهودی، هر روز این خانه را، تهی و تهیتر از نمادهای اشرافیت و جبروت اُبهت خاندان احتجاب میکند. روایت از ذهن متوهم و بهم ریخته شازده شروع میشود و چون داستان از چنین ذهنی شکل میگیرد.
گلشیری با استفاده بهینه از روش «سیلان ذهن» با تلفیق راوی دانای کل، تکگویی درونی مستقیم و غیرمستقیم و همچنین حدیث نفس، اقدام به تصویرسازیهای گوتیک و رعبآوری در روایت میکند. داستان با چهار راوی یعنی دانای کل، شازده، فخرالنسا و فخری روایت میشود، ولی نویسنده با استفاده از تکنیک «پل تداعی» بنوعی فخر النسا و فخری را در هم ادغام و مخاطب گاهی اوقات در تشخیص این دو نفر از یکدیکر دچار اشتباه میشود. چنانچه اگر بخواهیم بطور دقیقتر بگوییم در حقیقت راویان در شازده احتجاب به دانای کل محدود به شازده، دانای کل محدود به فخری ،تک گویی شازده و حدیث نفس فخری دسته بندی میشوند.
باید توجه داشت که تکگویی درونی مخاطب ندارد ولی حدیث نفس دارای مخاطب است. گلشیری با استفاده از این تکنیک با سیالیتی که بین گذشته و حال ایجاد میکند، مرتباً با پرشهای زمانی متوالی و درهم ریختگیهای مکانی و تبعیت از زمان ذهنی شخصیتهای داستانیش، نوعی شعرگونگی در روایت جاری میسازد که در حقیقت هویت اصیل و ناب جریان سیلان ذهن است. نویسنده در داستان خود قصد بیان ماجراهای زندگی شازده را ندارد بلکه با گفتن این اتفاقات در حقیقت سیر تطور خودشناسی شازده را در ساعات پایانی عمرش، برای مخاطب آشکار میکند و این آشکار سازی همان اومانیسم متعهدیست که گلشیری بوسیله آن ریشه ارزشهای اخلاقی را در طبیعت انسان جستجو میکند، اخلاقیاتی که اومانیسم معتقد است انسان باید در دنیا تلاش کند تا بهترینها را بین خود و دیگران تقسیم کند و این اومانیسم، دروازه ورود به «معنابخشی» مورد نظر «اگزیسناسیانالیستها» محسوب میشود.
گلشیری در داستان خود فرجام تلخ خاندان احتجاب را در مسیر خودشناسی شازده برای مخاطب رقم میزند؛ خودشناسی که برخلاف جوهره اومانیسم اصیل، بواسطه رفتارهای این خانواده، در مسیر مرگ و نابودیست. پارادوکس رفتاری فخرالنسا در برخورد با شازده در رمان، بسیار قابل تامل است و در واقع فخرالنسا با زنانگی تحقیر شده خود از شازده انتقام مردانگی نداشته اش (اختگی) را میگیرد. وقتی فخرالنسا بعنوان نماینده زن پیشرو و روشنفکر زمان خود، همیشه در حال کتاب خواندن است ولی اجازه بیرون رفتن را ندارد و حتی برای عوض کردن آب گندیده حوض از خود اختیاری ندارد، آن وقت است که با تحقیر شازده در مقایسه با اخلافش در تعدد زوجات و خونریزی پدرانش، وی را به چالش میکشد و او را تا سرحد جنون آزار میدهد و از همین روست که شازده با استحاله فخرالنسا در فخری از پی انتقامی «پارانوئید»وار برمیآید و فخری نقش زده را به بازیهای روانی وادار میکند.
در بحث ادبیات تطبیقی این رمان تشابهات بسیاری به رمان خشم و هیاهو اثر ویلیام فاکنر دارد، هر دو رمان چهار راوی دارند و به شیوه سیلان ذهن روایت میشوند. فاکنر و گلشیری در داستانهای خود به زوال خاندانهای با ریشهای چون کامپسونها و احتجابها در عصر پسافئودالیسم میپردازند و سعی میکنند با خلق زبانی پیراسته و عاری از هر اضافه گویی، محتوا مورد نظر خود را در ظرف «فرم» شکل بدهند.
در حوزه ادبیات تطبیقی داخلی این رمان با بوف کورِ هدایت نیز جدا از شیوه روایت، تشابهاتی به لحاظ شخصیتها دارد، بطوریکه میتوان فخری را معادل لکاته، فخرالنسا را همتراز با زن اثیری، مراد را همان نعش کش بوف کور و سرفههای مدام شازده را با خندههای بوف کور که مو را به تن آدمی سیخ میکند برابر گرفت.
گلشیری در این رمان از سویی با پیچیده کردن روایت و از سوی دیگر با ایجاد تغییرات در زبان روزمره، موانعی را بر سر ادراک مخاطب ایجاد میکند تا وی را به تفکر بیشتر وادارد، چرا که کند شدن ادراک، سبب میگردد مخاطب سخت جان(!) به سادگی از متن عبور نکند و مدت زمانی به تفکر درباره آن بپردازد و این دقیقاً همان «آن» مورد نظر نویسنده است که بدنبال تبلور محتوا در فرم، نزد مخاطب این رمان است. هدف گلشیری از تکنیک «آشنازدایی» در شازده احتجاب به واقع درک لذت هنری برای مخاطب است، وقتی که غبار عادت از واژگان زبان زدوده میشود و مخاطب میتواند به درک عمیقتری از محتوا دست پیدا کند. با اینکه بیش از نیم قرن از نوشتن شازده احتجاب میگذرد ولی همچنان این رمان، بعنوان شازدهایی قابل احترام در ادبیات داستانی ایران قابل تکریم و احترام است.
مشخصات کتاب
عنوان: شازده احتجاب
نویسنده: هوشنگ گلشیری
ناشر: نیلوفر
شهر و سال: تهران، 1402
تعداد صفحات: 118 صفحه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.