با مزاحمت لذت طلبها چه میتوان کرد؟!
جنوب ایران از چند صد سال پیش مورد دستاندازی کشورهای استعمارگر واقع شده. در اکثر مواقع این استعمارگران موفق شدهاند مقاومتهای مرکزی یا بومی را شکست بدهند و در بندرگاههای جنوب کشور برای خود پایگاههای نظامی بسازند.
حتی پس از ملی شدن صنعت نفت و کوتاه شدن دست انگلیسیها از ثروت ملی ما، باز هم جنوب ایران و بهطور ویژه خوزستان به واسطه شرکت نفت و رفت و آمد خارجیها ویژگیهای اجتماعی خاص خودش را داشته است که در اقلیمهای دیگر کمتر میتوان مشابه آن را یافت.
از جمله این ویژگیها تضاد طبقاتی فاحش بین بخش عمده جامعه با کارگزاران و صاحب منصبان شرکت نفت است. نفت در خوزستان جامعه را دو پاره کرد: آنها که سهمی از آن داشتند و آنها که سهمی نداشتند. بی سبب نیست که احمد محمود در داستان شهر کوچک ما از علم شدن دم و دستگاه حفاری شرکت نفت تصویری سیاه و اگزجره نشان میدهد که بومیان را آزار میدهد.
هنگام استفاده از ترکیب «تضاد طبقاتی» کاملا تعمد داشتم چرا که معتقدم باید داستانهای مجموعه «شبهای دوبهچی» را در بافت مفاهیم چپ دهه چهل و پنجاه خواند و بررسی کرد. در این داستانها با آدمهایی برخورد میکنیم که سهمی از ثروت ملی ندارند جز رنج و بیماری. آنها در طبقه کارگر هستند و فقط باید شاهد عیش و نوش ثروتمندان باشند و از این بدتر، با امثال خودشان هم روابط بیماری دارند. ناصر موذن در مجموعه داستان شب های دوبه چی این روابط را به عریانترین شکل نشان داده و تصاویر تاثیرگذاری خلق کرده است.
مثلا در بلندترین داستان این مجموعه که نام کتاب هم برگرفته از آن است مهمترین صحنه، پیدا شدن سر و کله چند آدم پولدار مست و پاتیل است که با قایقی برای عیش و نوش به شط رفتهاند و حالا خرد و خراب برگشتهاند و مزاحم کار دوبهچی که همان نگهبان دوبه (لنج حمل کالا) است شده اند. این همه کنتراست در فلاکت زندگی دوبهچی و دوست بیمارش و عشرت این قایقسواران شاید فقط در ادبیات چپ پیدا شود.
وقتی پولدار و فقیر در یک قاب نیستند!
از طرفی در این مجموعه، داستانهایی وجود دارند که وضعیت هر سر این طیف را جداگانه نشان میدهند اما پرداخت نویسنده نشان میدهد که انتظار چه قضاوتی از مخاطب میرود. مثلا در داستان تبی که شیرو داشت فقط فقر و فلاکت یک کارگر بیمار را میبینیم و در داستان هر روز اواخر غروب فقط تفریحات کارمندان شرکت نفت را، اما چیزی پنهان بین سطور این دو داستان هست که نشان میدهد چگونه آدمهای دو سر طیف از آنچه باید باشند دور شدهاند و دیگر متعادل نیستند. مخصوصا تردستی نویسنده در داستان «هر روز اواخر غروب» آنجاست که راز مگوی طبقه مرفه را برملا میکند: اینکه علیرغم برخورداریهای فراوان، آنها آنچنان که انتظار داریم/دارند لذت نمیبرند! درگیر چشم و همچشمیها و رقابتهای کوتهنظرانه هستند و اوقاتشان مدام تلخ است.
جمع بندی آنچه تا اینجا گفتم این است که اگرچه تضاد طبقاتی یک مسئله مورد توجه نویسندگان همه اقلیمها بوده و مثلا دولت آبادی هم آن را در کلیدر یکی از دستمایههای روایتش ساخته، اما وجود شرکت نفت و رفت و آمد بیگانگان به منطقه جنوب باعث خلق شدن تصاویری با نهایت کنتراست در این مسئله شده است. نان بزرگی که در ابتدای رمان سووشون برای عروسی دختر حاکم پخته اند را به یاد بیاورید و حرصی که زری از این ریخت و پاش میخورد. و در سینما دونده امیر نادری را به یاد بیاورید مخصوصا سکانسی که امیرو و بچههای دیگر میخواهند شیشههای نوشیدنی، یعنی پس ماندههای لحظات کیف و لذت کشتینشینان را از آب ساحل جمع کنند و بر سر همین تفاله لذتطلبی دیگران با هم دعوا میکنند.
در داستان شبهای دوبهچی هم علیرغم همه تلاشی که دوبهچی برای مراقبت از صندوقهای توی دوبه انجام میدهد بالاخره دزدها از او سرقت میکنند، چرا که آن قایقنشینان عشرتطلب حواسش را پرت میکنند. این مرد فقیر از پس وظیفه اخلاقی درونی خودش برمیآید و در برابر وسوسه دزدی مقاومت میکند اما با مزاحمت لذت طلبها چه کند؟
تمام حرف این است که اگرچه تضاد فقر و غنا در همه جای کشور وجود داشته، اما در هیچ جا مثل جنوب برخورد آن ها این اندازه نزدیک نبوده است.
یک «قفس» دیگر!
اما نمیشود از این مجموعه نوشت و به جنبههای ناتورالیستی آن اشاره نکرد. مهمترین داستاننویس ناتورالیست ایرانی چنان که همه میدانند صادق چوبک است و یکی از درخشانترین آثار او در به تصویرکشیدن جوهر ناتورالیسم داستان کوتاه قفس. در قفس هیچ انسانی وجود ندارد. فقط شاهد تنازع بقا و جنگ و مزاحمت یک مشت مرغ و خروس برای همدیگر هستیم. فقط یک لحظه دستی از در قفس وارد میشود و یک مرغ را برای سر بریدن بیرون میکشد و تمام. این مقهور بودن در برابر قوانین طبیعت و جنگ بیامان انسان با آن را در صحنه ابتدای رمان تنگسیر که زارمحمد باید گاو رم کردهای را گیر بندازد هم شاهد هستیم.
ناصر موذن در داستان ساندویچ تصویر کوتاهی از پسربچه بیکسوکاری را نشان میدهد که مثل هر روز ساندویچ دزدیده و با خودش فکر میکند در این دنیای بزرگ دزدیدن یک ساندویچ به جایی برنمیخورد. حالا نشسته روی موجشکن ساحل، و همینطور که با کیف ساندویچش را میخورد به جنازه موش و گربهای که باد کرده و روی آب ماندهاند نگاه میکند. ناگهان پاسبان از راه میرسد و عاقبت پسربچه و پاسبان همان عاقبت موش و گربه میشود. در پایان دو سه جمله میخوانیم که مردم جنازه پاسبان و پسربچه را از کنار موجشکن بیرون میکشند.
چنان که آشکار است رابطه قراردادی دزد و پلیس با رابطه طبیعی موش و گربه قرینهسازی شده است. این درحالی است که چوبک در داستان قفس یک طرف این قرینه را حذف کرده بود. قضاوت زیباییشناختی را به شما وامیگذارم و با یک تامل کوتاه اخلاقی در این قرینهسازی یادداشت را به پایان میبرم. ایمانوئل کانت فیلسوف بزرگ آلمانی در اثر ارزشمند خود بنیادگذاری مابعدالطبیعه اخلاق بیان میدارد «تنها برابر آن آئینی رفتار کن که بخواهی همگان چنان رفتار کنند.» او این اصلا عام اخلاقی را از ضابطه قانون طبیعی استخراج میکند. یعنی طبیعت چنان آفریده شدهاست که قوانین آن بر همه مخلوقات روا باشد.
با این مقدمه اگرچه میپذیریم که فهم اندک کودک دزدی کوچک را بر خود روا بدارد اما قرینهسازی نویسنده را چگونه میتوان پذیرفت؟ وقتی که بدانیم روایی قانون دزدی میتواند نظام کائنات را بر هم بزند.
مشخصات کتاب
عنوان: شبهای دوبه چی
نویسنده: ناصر موذن
ناشر: بهرنگ
شهر و سال: تهران، 1350
تعداد صفحات: 122 صفحه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.