انتخاب هایمان هنوز جایی نفس می کشند!
برای من که در کوچهپسکوچههای نظام وفا و ۲۴متری قد کشیدم و شمار آجربهآجر خانههایش را دارم و حالا ته کوتعبدالله، مجاور دانشکده نفت و جاده آبادان تدریس میکنم ، نوشتن از زمستان۶۲ سختترین کاری بود که میتوانستم انجام دهم. از همان اول روایت یا بهتر است بگویم گزارشنویسیِ سفرِ جلال آریان ، استادی که برای یافتن فرزندِ مجروح مستخدم خود به اهواز آمده بود و منصور فرجام جوان نخبهای که از آمریکا برای تاسیس مرکز آموزش کامپیوتر همراهش شده بود، گنگ بین حال و گذشته کوچه ، خیابانها و خانهها ایستاده بودم و نمیتوانستم اهوازِ۶۲ را با اهوازِ۰۲ بهدرستی تمیز دهم!
آنقدر فضا برایم آشنا بود که احساس کردم جلال آریانِ تحصیلکرده بیتفاوت را که نه غمش غم است و نه شادیاش بامعنی، هر روز یکجای شهر دیدهام. آدمهای داستان فصیح هرکدامشان با دید شخصی و تحلیل منحصربهفردشان دنبال راهی برای فرار از وضع موجود بودند و انگار آینده برای جایی که هستند تعریف نمیشد.
آدمهای داستان فصیح ، صفر و صدی نیستند. نه آنقدر معتقدند که سینه سپر کنند جلوی گلوله، و نه انقدرها ناامید کننده و بیاعتقادند . در داستان اسماعیل فصیح جلال آریان، لاله، فرشاد، مریم و دکتر یارناصر، در کنار تایید برخی حرکتهای اطرافیان و تشویق کنایهآمیز به فداکاری، خودشان آنقدر عافیتطلبند که مدام از زیر بار فداکاری شانه خالی میکنند و روزگار میگذرانند.
در کشاکشهای درونی و دیدگاههای مختلفی که شخصیتهای فصیح از جنگ دارند، هرکدام باتوجه به ساختار ذهنی که دارن رفتاری بروز میدهد که هدفمند باشد. هدفمندبودن به معنای درست بودن آن رفتار نیست و فرجام تنها آدمی است که سعی میکند برای خودش مسئله بسازد، باورهایش را کنکاش کند و میان دنیاطلبی اطرافیانش در جهانی تباه، جویای ارزشهای اصیل و بامعنای انسانی باشد .
فرجام خلاف جریان داستان و تلاش برای فرار آدمها، به ایران آمده بود و قصد اصلاح امور را داشت. او با چالشهای غیرمنطقی، بیبرنامگی و بیتدبیری صاحب منصبان در روند کار مواجه و ناامید میشود. منصور فرجام با تفکر به شهادت و قدم برداشتن در راه آن لیاقت پیدا میکند و آخر داستان به شهادت میرسد. او درباره انتخابِ مرگِ آگاهانه، اینگونه برای آریان در وصیتنامه خود مینویسد:« جلال، من سالم و هوشیارم، با حواس جمع و بهقول تو ذرهای بوی الکل و مواد مخدر روی نفسم نیست. کمی درد دارم. در آینده هم درد و احتمالاً مرگ در بین است؛ اما امروز این زندگی والا است. دلیل و منطقی هم نیست. فقط عشق مرگ است. یا مرگ عشق…» به نظر میرسد که شهادت فرجام تکانی به شخصیت نزدیک بهفرجام داستان که بیشتر با او دمخور بودند بدهد و تحولی انجام گیرد، اما جلال آریان تنها به نقد خود و امثال خود و بیحیثیت و ویرانکردن هویتش بسنده میکند. او بعد از شهادت فرجام عبارتهایی میگوید که برای من تداعیکننده همان تشابهاتی است که اول نوشتهام گفتم؛ اینبار اما بیشتر از جهات اخلاقی و کارآمدی نه فقط ظاهری: « عاشقان قرارداد نمیبندند. حرف از کار ساعتی چند نمیزنند. حرف از مزایا نمیزنند، عاشقان کوپن و کارت تعاونی و بن نمیخواهند. عاشقان یک گوشه نمیتمرگند، زر نمیزنند. عاشقان بوروکرات و کارشناس و حسابگر نیستند. عاشقان ویدئو جمع نمیکنند. عاشقان ساندویچ سوسیس توی کشو ندارند. عاشقان پول مردهها و مریضهای فامیل را نمیخورند، طلا و ارز خارجی جمع نمیکنند. شماها همه یک مشت فاحشه غربزده گرسنهاید.»
مشخصات کتاب
عنوان: زمستان 62
نویسنده: اسماعیل فصیح
ناشر: ذهن آویز
شهر و سال: تهران، 1401
تعداد صفحات: 464 صفحه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.