از رنجی که میبردند…
همسایهها، روایت مکرر زندگیها، جوانیها، عشقهای سوزان از کف رفته، رنجهای مادران و تکیدگی پدران این سرزمین در طول تاریخ است. احمد محمود این بار دوربین را در محلهای فقیر نشین در اهواز، در دنیایی به کوچکی یک خانه و البته فراگیر بهوسعت ایران، در پهنه نفت خیز جنوب پرحرارت و پشت پلکهای پسری نوجوان مینشاند، و به ما روزگاری سرد و بیهدف را که ابری از فقر و خرافه و بیسوادی روی آن سایه انداخته است نشان میدهد. او حقیقتی از زندگی عوامانه و نکبتبار ناشی از استعمار را به برهنگی هر چه تمامتر نمایش میدهد و ما را به تماشای برش تاریخی ملی شدن صنعت نفت از عمق زندگی فلاکتبار عامه مردم و درنهایت مبارزات و فداکاریهای آنها مینشاند. روزنهای که قبل از سیاست، به سمت وجه جامعهشناسانه آن اتفاقات و هویتیابی تاریخی ایرانیان باز میشود.
اگر تفسیر وزن کلمات کتاب، علاوه بر فراز و فرود با رنگها میسر بود، میبینیم که روایت زندگی نوجوان داستان، خالد، از خاکستری، سردی، هرزگی، ناامیدی و بیآیندگی شروع میشود و با متفق شدن او با جریان مبارزات علیه استعمار به سمت رنگ پرشور نارنجی و سپس قرمز سیر میکند.
در واقع نوجوان داستان هر چه به گرمای جوانی بیشتر نزدیک میشود رنگ داستان و روند آن هم به سمت و سوی گرما و تپش میرود، اگرچه با گذر زمان، رنج و مسئولیتهای بزرگتری گریبانگیر خالد میشود اما او محکمتر، با هدفتر و برای آیندهی بهتر مردمش قدم برمیدارد.
احمد محمود، در پسِ رنجِ شکنجه و دوندگیهای خالد، نامهای را که پدر کارگر ناچارِ از نداری و گرسنگی در کویت میفرستد را مدام در ذهن او زمزمه میکند:«اینجا آدم خیال میکنه که نوکر عرباس، عربا هم نوکر انگلیسیا..اینجا پول هست ولی با خفت و خواری..» ناصرِ همسایه میگوید:«آدم اونجا باید زرنگ باشه، زرنگ…به فرنگی گفتم «گود می سن»… خندید و زد پس قفام، حقوقم رو اضاف کرد…آدم باید زرنگ باشه…»علاوه بر این در قسمتی از کتاب، تصویری از همسایگی و همجواری لولههای انتقال نفت و مردم تنگدست نمایش داده میشود که شاید بتوان گفت علاوه بر معنای ظاهری اسم همسایهها، مطلوب نویسنده از «همسایهها» ، همنشینی مردم با ثروت فراوان اما بدون بهرهمندیست. بدین گونه رنگ ننگ و زیردستی و خفّت مردمِ تحت استعمار در جایجای متن به صورت کوبنده تکرار میشود و راه را به روی خواننده روشن و حتمی نشان میدهد.
کلماتی که خواننده را با خالد و احساساتش همگام میکند و زخمهای او و مردم را بر تن و روح مخاطب بهخوبی مینشاند. و در نهایت در نقطهای که خالد در اوج بحران بهسر میبرد و اضطراب و شرم روبرویی با پدر را در زندان دارد، در لحظه دیدار، مایهای از رنگ آسودگی در کلام پدر هویدا میشود که :«غصه نخور پسرم…اما جعفر صادقم زندونی کشید….» و همین جمله خالد را مثل کوهی از یخ ذوب میکند.«این همه اعتقاد؟!…دارم خرد میشوم. حرف را ميخورم. ميخواهم بگويم كه “شايد به خاطر تو بود. به خاطر مادرم بود. به خاطر جميله… به خاطر عموبندر و به خاطر آدمهایی مثل مشرحيم و خواج توفيق و …” حرفم را ميخورم. در برابر بزرگواري پدرم آنقدر زبون شدهام كه همه اين حرفها به نظرم مسخره ميآيد. يكهو صداي پدرم تو گوشم زنگ ميزند. انگار مادرم رو به رويم نشسته است و دارم نامهاش را ميخوانم: “…. اينجا كار هست، اما خفت و خواري هم هست. انگار عربها نوكر فرنگيها هستند و ما نوكر عربها… ” پدرم سكوت كرده است. نگاهم ميكند…»
رویکرد احمد محمود در این کتاب از نظر بازتاب رنج شکنجهها و مبارزات سیاسی دهه ۲۰ قرابت زیادی با کتاب «از رنجی که میبریم» جلال آل احمد دارد که برای علاقمندان به کاوش تاریخ و احوالات اجتماعی و سیاسی آن روزگار بسیار هنرمندانه نوشته شدهاند.
مشخصات کتاب
عنوان: همسایه ها
نویسنده: احمد محمود
ناشر: امیرکبیر
شهر و سال: تهران، 1357
تعداد صفحات: 502 صفحه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.