چه کسی از “زمستان 62” به بهار رسید؟
من ناراحت نیستم. من آمدهام اینجا یک دوره فشرده گزارشنویسی انگلیسی برگزار کنم.”
به طرز عجیبی همه ماهیت رمان زمستان 62 در همین جملهای که جلال آریان – راوی داستان- میگوید جمع شدهاست.
اول اینکه راوی ناراحت نیست: چون تمام رمان روایت ناراحتی یک راوی تحصیلکرده عشرتطلب که اگرچه از رنجهای مردم اهواز در زمان جنگ کمی دلش به درد میآید اما بههرحال خیلی خودش را ناراحت نمیکند. به آشفتگی شرکت نفت در سالهای پس از انقلاب با تمسخر و پوزخند مینگرد و فقط به فکر عیش خودش است.
دوم اینکه اگرچه آمده به این سفر تا پسر مجروحی را بین جانبازان پیدا کند و به پدرش برگرداند اما این اصلا دغدغه اصلیاش نیست. تمرکزش بین چیزهای مختلف پخش شده است از جمله “گزارش دادن” اوضاع اهواز در زمستان سال 62. یعنی گزارش دادن در جمله اول واقعا یک معنای دوپهلو دارد. اتفاقا این گزارشنویسی تا حد زیادی “فشرده” هم هست و توصیفات مفصلی از اوضاع شهر جنگزده ندارد. از قضا این گزارش خیلی هم “انگلیسی” یا دقیقتر بگوییم آمریکایی است. داستان خیلی به سبک همینگوی نزدیک است. گزارشی و فشرده.
اما خب این همه ماجرا هم نیست. این یکی از “صدا”های رمان است. صدای عافیتطلبی و گریز از فداکاری که علاوه بر جلال آریان به عنوان راوی، نمایندگان بسیار دیگری هم دارد: مریم و لاله و فرشاد که میخواهند به هر قیمت شده از ایران جنگ زده فرار کنند و به آمریکا بروند و دکتر یارناصر صوفیمسلک که بساط مشروب خوریاش همیشه بهراه است. البته شخصیت دکتر یارناصر شخصیت قابل تاملی است. به بهانه اینکه گهگاهی دمی به خمره میزند نباید یکسره او را کنار گذاشت. او نماینده نوعی بیخیالی آزادمنشانه است که اگرچه حاضر نیست از خودش مایه بگذارد اما بهتر از بقیه افراد طبقهاش وضعیت را درک و توصیف میکند و حتی با آن کنار میآید و همین است که سر فرار ندارد:
” دکتر یارناصر میگوید: اگه امریکا و فرانسه و انگلستان و روسیه بخوان صدام سقوط بکنه، سر بریده صدام حسین فردا شب توی تلویزیون بغداده. در حال حاضر همه میخوان سر صدام پدرسگ روی تنش باقی بمونه تا جلوی جمهوری اسلامی رو بگیره. نمیخوان هیچکدوم از طرفین این جنگ پیروزی داشته باشن، یا هیچکدام سقوط بکنن. اگه عراق شکست بخوره به اضافه سوریه به اضافه لبنان نقشه دنیا رو دوباره باید کشید. بنابراین این رو پیشونی ما نوشته: باید ساخت!”
تنها نماینده “صدا”ی دیگر در اثر منصور فرجام است که تمام رمان داستان اوست چون با ورود او همهچیز آغاز میشود و با شهادت معتقدانه و ایثارگرانهاش همه چیز تمام میشود.
اینها را گفتم که بگویم به اعتبار همین یک شخصیت که خلاف جهت شخصیتهای اصلی حرکت میکند و از امریکا میآید تا اینجا به شهادت فکر کند و لیاقت شهادت پیدا کند، این رمان رمانی چندصدایی است. صدای دنیاگریزی در برابر صدای دنیاطلبی بلند است. همانطور که در برادران کارامازوف صدای ایمان در برابر صدای علم بلند است.
قرار نیست صدای بلند دنیاگریزی و شهادت منصور فرجام باعث تحول و تنبه جلال آریان بشود چون اگر این اتفاق بیفتد رمان تبدیل به یک اثر شعارزده تکصدایی میشود اما شب پس از شهادت منصور یک تکگویی طولانی مملو از خودافشاگری و خودویرانگری از جلال داریم که همه حیثیت و هویت خودش و امثال خودش را به نقد میکشد و درخشانترین فراز کتاب است:
“اینجا جای منصور فرجام است… جای تو نیست. عاشقان قرارداد نمیبندند. حرف از کار ساعتی چند نمیزنند. حرف مزایا نمیزنند. عاشقان کوپن و کارت تعاونی و بن نمیخواهند. عاشقان یک گوشه نمیتمرگند، زر نمیزنند. عاشقان بوروکرات و کارشناس حسابگر نیستند. عاشقان ويدئو جمع نمیکنند. عاشقان ساندویچ سوسیس توی کشو ندارند. عاشقان پول مردهها و مریضهای فامیل را نمیخورند، طلا و ارز خارجی جمع نمیکنند. شماها همه یک مشت فاحشه غرب زده گرسنه اید.”
مشخصات کتاب
عنوان: زمستان 62
نویسنده: اسماعیل فصیح
ناشر: ذهن آویز
شهر و سال: تهران، 1401
تعداد صفحات: 464 صفحه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.