چادر های سفید، مردمان رنگارنگ
اگر می خواستم برای توصیف این کتاب تنها به کلمه ای بسنده کنم، می گفتم زیبایی؛ چرا که من در این کتاب زیبایی دیدم. و از آن جایی که زیبایی مفهمومی است نسبی و هر کسی هر چه بخواهد می تواند بگوید، من باید منظورم از زیبایی را بگویم تا شما بتوانید تصمیم بگیرید که آیا این کتاب را بخوانید یا نه.
خب زیبایی چیست؟ این سوال مرا یاد حرف یکی از دوستانم می اندازد. او یک بار گفت برای من زنان در نقاشی ها، آنها که با پیراهن های چین خورده و چشمان غمگین درون پرتره های بزرگ خانوادگی جا گرفته اند، زیبا هستند. زنانی که در چشمهایشان حتی از پس قرن ها می توانی وضوح و واقعی بودنشان را از عمق وجودت درک کنی. اینکه آنها واقعا وجود دارند، زمانی نفس می کشیدند و دقیقا همانی بودند که به تصویر کشیده شدند، آنها به همین زیبایی بودند.
منظور من هم همین است. زیبایی در واقعیت است. واقعیتی که ناقص است. زیبایی در کوزه ی گلی است که دستهای آدمی شکلش می دهد، با خطاهای انسانی و من در کتاب پیش رو، زیبایی را دیدم، وقتی نویسنده کتاب مقدمه را آغاز می کند و از شکوه، عظمت و چشم نوازی ایل صحبت می کند، بسنده به این رنگ و لعاب نمی کند، خودش را در آنها غرق نمی کند، او پا فراتر می گذارد و واقعیت ایل را عریان می کند. او ایل را همان طور که واقعا هست به ما می نمایاند.
و بله، واقعیت همیشه با زشتی ها و تلخی ها همراه است و جهان انسانی سرشار از خطاهای انسانی می شود. اما سرپوش گذاشتن و انکار آن هیچ گاه دردی را درمان نمی کند. بلکه شهامت دیدن زندگی است که آن را زیبا می کند. شهامتی که محمد بهمن بیگی داشته است و ایل بزرگ قشقایی را در خالص ترین و کامل ترین شکلی که توانسته، برای ما به تصویر کشیده است و من از تماشای صحنه های هیجان انگیز و سفر با عشایر در کوره راه های کوهستانی، دشت های فراخ و رودخانه های مواج، بسی لذت بردم هرچند ماجراهای تلخش، کامم را گاهی تلخ کرد، اندیشه نویسنده و غنای فرهنگ شان مرا انگیزه مند برای آینده کرد.
بهمن بیگی در خلال مقدمه ی کتابش عنوان می کند که هدف دیگری از نوشتن این کتاب داشته است اما کتاب بخارای من ایل من مانند هر موجود زنده ای به رشد خودش ادامه داده و کتابی که قرار بوده مجموعه ای از جستار ها و مقالات باشد تبدیل شده است به داستان هایی شیرین از عشایر، نکته ای که باعث می شود این حرف اثبات شود که ادبیات، از واقعی ترین چیزهای جهان آدمی است.
داستان های جذاب این کتاب همه بر اساس ماجراهایی واقعی هستند که برای نویسنده رخ داده یا آنها را شنیده و دیده است. این داستان ها به موضوعات مختلفی از جمله نحوه ی زندگی مردم عشایر، باور ها، سنن و خرافات جاری در زندگی آنها، توصیف تیره ها و طوایف مختلف و فرهنگ و آداب و رسوم آنان پرداخته است و البته روایت زندگی شخصیت های برجسته ای از تاریخ ایل؛ مردانی که تاریخ را به قبل و بعد از خودشان تقسیم کردند، شیرینی کتاب را افزون می کند.
پیش از بررسی دقیق تر کتاب بهتر است، ابتدا چند کلمه ای از نویسنده بنویسم. از کسی که تمام عمر تلاش کرد تا دِین داشته یا نداشته اش را به ایل ادا کند. او پسر طایفه ی عمله و پدر آموزش عشایر بود. مردی که در شهر حقوقدان شد ولی شهری نشد، عشق او به ایلات و دشت و دمن را از همان ابتدای کتاب می توان فهمید. او تمام توان خود را برای آموزش عشایر بست و توانست چادر های سفید زیادی در بین عشایر برپا کند و دختران و پسران زیادی را به سمت آگاهی پیش ببرد. وی در دوران بازنشستگی خود قلم به دست گرفت و تجربیات و نظریاتش را نوشت.
هدف بهمن بیگی از نگارش این اثر نه تنها بازنمود زندگی عشایر بلکه بیان مسایل عمیق و جهان شمول است. به طور مثال در داستان ترلان، زندگی پیرمردی را روایت می کند که عاشق اسبش است و زندگی او حول محور اسب است. عشق و علاقه وسواس گونه ای که هیچ کس آن را درک نمی کرد جز همان ترلان.
یا در داستان شیرویه از زشتی های انسان شمول برایمان روایت می کند، از اینکه حتی در جامعه ساده عشایری، وجود طبقات اجتماعی و باور های سنگین و خشکیده چطور عشق و روح انسانی را نابود می کند. در داستان های این کتاب می بینیم که چطور در جمعی که مردمانش همگون با طبیعت خداوندی هستند و از سرشار نعمت هایش بهره مندند، خان ها و خانزاده ها به رعیت ظلم می کنند، مردان، زنان را؛ زنانی که ده ها برابر آنها کار می کنند را حقیر می شمرند، دختر را که به او عاشق می شوند و از او بچه دار می شوند،؛ فرزند نمی شمارند.
اما سوای اینها، زیبایی های جهان این مردمان هم به تصویر کشیده شده است. در داستان کُرزاکنون، مناظری دل انگیز از زندگی ایلی را می توان دید. در این داستان جشنواره ی عظیم ایلی برگزار می شود و قلم بهمن بیگی چنان شور و شری را ایجاد می کند که خواننده نیز به وجد می آید. چشمها را می بندد، موسیقی قشقایی، آوای کرنا و نقاره را و صدای مردمان را می شنود. بوی غذاهای محلی دهانش را آب می اندازد و تماشاگر پنهان مسابقات با شکوه مردان ایلی می شود؛ از سنگ اندازی و اسب سواری تا کشتی. و البته چقدر باید قلمی توانا باشد که در یک داستان چند صفحه ای تمام طایفه های مهم و راه و رسمشان را به خواننده نا آشنا بشناساند.
خب حالا که درون این خانه زیبا را دیدیم، کمی هم ساختمان بیرونی اش را بررسی کنیم. آنچه واضح است این است که اقلیم پررنگ ترین عنصر این مجموعه از داستان است و ایل با تمام ویژگی هایش در آن به تصویر کشیده شده است، و این سخن اصطلاح نیست، ما در این روایات تصاویر جذاب، رنگارنگ و سرشار از جزئیات را مشاهده می کنیم. خواندن این کتاب برای من مصادف شد با تماشای سریالی از تلویزیون درباره یکی از طوایف قشقایی و به جرات می توانم بگویم که این کتاب به من تصاویر بیشتر و دقیق تری نشان داد.
نکته ی مهم دیگر که این مجموعه را خواندنی می کند زبان و نثری شیوا است، زبان یکدست و بی خطاست. اصطلاحات و کلمات محلی باعث پررنگ تر شدن اقلیم و حس و حال بیشتر شده است و همچنین نشان از دایره ی لغات غنی نویسنده و میزان دانش او چه از ادبیات و چه از فرهنگ خودش دارد. زبان این اثر همچنین با طنز و کنایه همراه است که جذابیت مضاعفی به آن بخشیده است. و توصیفات و جملات زیبا نیز، نیاز خواننده ایرانی را به شاعرانگی ارضا خواهد کرد.
در نهایت باید گفت به نظر هدف اولیه نویسنده از قلم زدن این قصه ها بیان تجربیات و نظریاتش در خصوص آموزش باشد، اینکه تنها راه مبارزه با جهل و خرافات، تبعیض و بی عدالتی، باور های پوسیده، دانش است. چرا که با این مهم دیگر سودجویان نمی توانند از دین یا قدرت برای زورگویی و فریب مردم استفاده کنند. چرا که دیگر نمی شود به بهانه پیشرفت یا مدرنیته راه بر مردم بست. محمد بهمن بیگی همانطور که در زندگی شخصی اش، در این کتاب هم تلاش کرد تا بگوید زندگی و آبادی در گرو علم و دانش است.
مشخصات کتاب
عنوان: بخارای من، ایل من
نویسنده: محمد بهمن بیگی
ناشر: همارا
شهر و سال: تهران، 1402
تعداد صفحات: 256 صفحه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.